پ.ن. سال پیش این روزها.
پ.ن. سال پیش این روزها.
من همهی اینروزها شدهام اسکارلت آن صحنهی آخر -- بیاشک و آه البته. زندگیام طوری است که باید بجنبم و کاری را پیش ببرم، خیلی فوری و ضروری. ولی فرافکنانه شانه بالا میاندازم که: الان نمیتوانم بهش فکر کنم، فردا یک کاریش میکنم، حالا خوابم میآید و واقعا میروم و تخت میخوابم. نمیدانم آن "فردا" کی میرسد.
به تقویم نگاه میکنم چند ساعت تا ۲۲ خرداد ۹۰ مانده. در این دو سال «شد آنچه شد» و «کردند آنچه کردند». این عبارت را از فرط سنگینی غمش مینویسم و از ظلمی که رفت. آنقدر دردناک است که جزئیاتش را نه میخواهم که بنویسم و نه میتوانم و نه میدانم.
پ.ن. مثل همین اتفاقی که این چند وقت ذهنم را مشغول کرده؛ گریهدار است و زجرآور. تخم کینهای که کاشتهاند، بر داده. نمیبینید؟ و سلام خدا بر او که گفت: فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ. از دست دادن دوستان، غربت است.
* (+)
یکی از ایشون خاضعانه درخواست کنه چند روز ساکت باشه؛ دور و بر من نپلکه حداقل. چیزی سر جاش نیست. جاده لغزنده ست.
- New York, I love you: انگار چند فیلم را باهم دیده باشی. قصه در قصه است. مقتضیات و مختصات "شهر" نشینی را برایت میگوید. صحنهی گفتگوی ناتالی پورتمن و آن مرد گجراتی را دوستتر داشتم از بقیهی قصهها، نه تنها به خاطر پورتمناش و نه به خاطر آن حس باهوشانهای که در مچگیری از هم داشتند؛ به خاطر آن عاطفهی شدید احمقانهشان نسبت به هم و گره عقیده. این همگرایی بیگانهها در دنیای فرهنگهای متکثر همگنشونده تجربهی غریبی است.
- Rango: ندیدهاید؟ خب چیز به درد بخور و لذتآوری را تا این لحظه از دست دادهاید. از جلوههای ویژه و انیمیشن درحد خلقت کهکشانها اگر بگذریم، چه میکند این تولید محتوا! یکسان کردن ایمان و عقیده با خاک و شکستن آن هالهی مقدس مجازی دروغین و جایگزین کردن ماوراگرایی با عقل و امید به آیندهی دستساز و انسانگرا (حالا تو نگو اینا یک مشت موجود پلشت بودند) به ظاهر چیز آسانی است ولی اینطور خلاقانه ساختنش، تحلیل نظری قوی و تجربهی عملی نیاز دارد و البته چند تُن فسفر. بماند که صدای جانی دپ روی شخصیت رنگو بود که خودش حکایتی است.
- The girl with the dragon tattoo: خوبِ خوب بود این یکی. این فیلم اقتباس از جلد اول یک سلسله کتاب سه جلدی است که پرفروش و پر خواننده بوده. آن دو جلد دیگر هم فیلم شده که من هنوز ندیده/نخواندهام. نقدهای تحلیل کتابها را ورق زدهام البته؛ انگیزهی خواندنشان زیاد است چون معمولا فیلمهای اقتباسی چیز به درد بخوری از آب در نمیآیند و اینکه من این فیلم را دوست داشتهام لابد متن بسیار گیراتری پشتش است. تم حمایتگرانهای دارد از زنان و مبارزه با تجاوز و خشونت که اینقدر خوب و ملایم و در عین حال قوی مطرحش میکند که آدم لجش نمیگیرد؛ مثل اینهمه فیلمی که از این موضوع میسازند و آدم فکر میکند برود بمیرد که برای حمایت از زنها هم که فیلم میسازند اینجور تلخ و زننده است. در ضمن آن زیرپوستی بد و بیراه گفتن به کل نهاد پلیس و قوانین چرند جامعه و هم زیرسوال بردن تعصبات دینی-قومیاش هم قابل فکر است. باید دو قسمت بعدیش را هم خواند/دید.
بقیهاش باشد برای بعد.
کنگرهی علوم اجتماعی و انسانی کانادا بهار هر سال برگزار میشود و حدود 70 انجمن در این مجموعه به ارائهی مقاله و برگزاری میزگرد و کارگاه و غیره میپردازند. معمولاً ددلاین ارائهی مقاله زمستان سال قبل است. هر کسی که در این حوزهها حرفی برای گفتن دارد مقالهاش را به انجمن مورد نظرش میفرستد و بعد از چند ماه معلوم میشود که مقالهاش قبول شده یا نه.
هزینهها: از مخارج هتل و خورد و خوراک و رفت و آمد که بگذریم هم کنگره و هم انجمنها جداگانه نیاز به ثبت نام دارند. بعله علم هم پول لازم داره
کم پیش آمده که در سخنرانیهای این جور کنفرانسها شرکت کنم و فکر کنم طرف آمده شعار بدهد یا حرفهای کلی به دردنخور بزند
1 - آن موقعها یکی از استادهای دوره لیسانس میگفت چیه این کنفرانسهای امریکایی یه مشت خرپول صهیونیست دور هم جمع میشن در گرونترین هتلهای دنیا خوشگذرونی اسمش رو میذارن کار علمی -- خب تجربهی این چند سال من با این قصه متفاوت است استاد عزیز.
آب جوش بیاور و چای سبز دم کن؛ احوط آن است که چایت کیسهای نباشد. دو سه برش از لیموها بینداز توی لیوان. خواستی شیرینتر شود برنداری شکر بریزی ها، عسل بریز. سرد و گرمش فرقی ندارد. هر دو بهشت است.
رو نوشت به اهالی گودر: این همآن است که مریم گفته بود.
×××
آدمی هستم که موسیقی را مناسبتی گوش میکنم. روز خاص را با موسیقی مربوطش شیرینتر یا تلختر میکنم؛ شادتر یا غمگینتر. ولی آدم فیلم دیدن مناسبتی نیستم؛ یعنی اعصابش را ندارم. دیشب نشستهام "متولد ماه مهر" دیدهام. که چی؟ که مدام فکر کنم توی عجب دور باطلی افتادهایم ما. فیلم را درویش سال 78 ساخته؛ انگار که همین دیروز. یک نقطه از حرف و دغدغهها، ادعاها و دردها کم نشده، تغییر نکرده حتی. همهاش تکرار.
امروز تاریخ معاصر ایران خواندهام؛ از انفعال سیاسی علمای قم تا مبارزات ضد امپریالیستیشان و نه مبارزه علیه حکومت مطلقهی شاه. از عدم حمایتشان از مصدق تا مخالفت با لایحهی اصلاحات اراضی و حق رای زنان. از سکوت آیتالله بروجردی و آیتالله شریعتمداری تا سر حد ممکن، تا ماجرای فیضیه و ظهور آیتالله خمینی. همهاش تکرار.
پیشتر راجع به دوران صفویه میخواندم و مقدسمآبی و ادعای نیابتشان از طرف امام عصر. اختلاط عقیدهی دینی و قدرت نظامی. قدرت از این دست به آن دست؛ دین بازیچه و دستخوردهی این و آن. همهاش تکرار.
پریا -- شاملو
×××
پ.ن. دارم بدبینانه نگاه میکنم؟ بله. اتفاق خوب هم زیاد افتاده در این تاریخ. ولی آنچه اسمش را گذاشتهایم آزادیخواهی، که دینمداران آن را طبق جهانبینی خودشان تعبیر کردهاند و دیگران طور دیگری، هستهی اصلی داد و قالهایمان بوده. همهاش تکرار.