نکته ی اول این است که متنی که من نوشتم جوابی بود یا صحه ای بود بر پست نازلی کاموری. مخاطبی که می آید اینجا فحش چارواداری بار من می کند یا با زبان خشن عقاید مرا زیر سوال می برد، یا نوشته نازلی را نخوانده یا اساساً نفهمیده منظور آن نوشته چی بوده. نوشته من مخاطب عام نداشت. برای شخص نازلی نوشته بودم و گرچه که مدتها است نمی خوانم وبلاگش را (به دلیل ادبیات نوشتاریش که گاهی برایم سنگین است) ولی همواره این نفس آزاده و برخورد --در بیشتر موارد-- علمی و منطقی اش را با مسایل اجتماعی و دیگرانی که مثل او فکر نمی کنند، ستوده ام. خواننده های وبلاگ نازلی بعد از پست آخرش به اینجا سر ریز شدند و من تنها چیزی که به ذهنم رسید بعد از اینکه شنیدم لینک شده ام این بود که کامنت هایم را از حالت آزاد خارج کنم و بعد از تایید منتشر کنم. و این خود به تنهایی نشان می دهد که احساس عدم امینت برای کسی مثل من که از عقیده اش می نویسد چطور اوج می گیرد.
خیلی سخت نبود برایم پیش بینی اینکه نگاههای سنگین آن روز کنسرت (و همیشه) حالا در قالب لفظ و کلمه بروز خواهد کرد. که کرد. یکی از همین کامنت گذاران گفته بود "نگاهت کرده اند، توهینی، لفظی چیزی که نگفته اند" من اضافه می کنم "کتکم هم نزدند" حتی؛ باور کن. ولی می دانی مشکل چی است؟ مشکل این است که اساس حرف من چیز دیگری بود. من از این نوع تفکر، از این نوع تمامیت طلبی فراری ام. از این برچسب ها از این خط کشی ها که می گویید "مجلس عزاداری را گرفته اند ازت که می روی کنسرت نامجو؟" خیر جناب من منافاتی بین مجلس عزاداری و کنسرت رفتن نمی بینم (اگر اسم و رسم من دیندار است که من بهتر از شما می دانم مراجع و علما درباره ی موسیقی و غیره چه گفته اند و تکلیف من چیست) این خط کشی ها و تعاریفتان را نمی خواهید کمی باز نگری کنید؟ نمی خواهید اینهمه همه چیز را به هم نبافید و تعمیم ندهید؟ "من و امثال من فرزندان آن خاک را از خانه و کاشانه شان فراری دادیم؟" تو بگو من این ور آب چه می کنم؟ آمده ام زاغ سیاه همان هایی را که فراری داده ام چوب بزنم؟ من اگر چه از آن مملکت فرار نکرده ام ولی به هر حال اینجا زندگی کردنم گمان کنم نشان دهنده ی خیلی چیز ها باشد. دیگری می گوید "اگر تو را این گونه نگاه می کنم با شخص تو مشکل ندارم با آن نماد -- روسری/حجاب-- مشکل دارم". فکر نمی کنی چیزی که بهش بد نگاه می کنی شاید "چیز" نباشد؛ آدم باشد؟ و این آدم به هر علتی سبک زندگی خاصی را بر طبق مفاهیم دینی برای خودش تعریف کرده است. و او ای که می گوید "چرا وقتی تو ایران بگیر و ببند هست این روضه ها را نمی خوانی؟" متن من را نخوانده است؛ نه؟ دیگری می گوید "اسلام جز با جنگ سر جایش نمی نشیند". کی جنگ طلب است من یا تو؟ (گر چه که از این "من یا تو" گفتن خودم هم خوشم نمی آید). کس دیگری گفته بود "اگر ظلمی به تو شده از همان جمهوری اسلامی است". گمان نکنم این طور باشد. بیشتر فکر می کنم جمهوری اسلامی تبدیل شده است به بازیچه ای برای ظلم چه بر من چه بر شما و تبدیل شده است به بهانه ای برای مشروعیت بخشیدن به خشونتی که بعضی دلشان می خواهد بر سر معتقدان به ادیان (تو بخوان اسلام) خالی کنند. فکر می کنم جمهوری اسلامی کیلو ای چند؟ مشکل اساساً عقیده ی دینی است و تقسیم بندی مجازی ای که خود فرزندان آدم بین معتقدان و غیر معتقدان به آن درست کرده اند. و هم این خط کشی است که تبدیل می شود به ابزاری، گاه به دست این گروه و گاه به دست آن دیگری برای بروز خشونتشان و سرکوب.
و همه ی اینها به کنار همواره در حال مقایسه بین آن دو دسته کامنتی هستم که یکی از ظلمی که برای بی حجابی و آستین کوتاه در ایران برش رفته می گوید دیگری از ظلمی که به خاطر چادری بودنش. برایم سخت می شود تحلیل. برایم سخت می شود فکر کردن. ولی بگذارید بگویم که من هم -- با آنکه چادری نبوده ام ولی به هر حال محجبه بوده ام-- در محیط های فرهنگی ایران بیگانه به حساب می آمدم و می آیم همچنان. توی سالن های تاتر شهر، توی سینماها، توی کافی شاپها (فرهنگی نبود این یکی)، توی حتی کتاب فروشی های یک کم خاص، توی بتهون (که دیگر نیست فکرکنم) توی خانه هنرمندان، توی سینما تک، توی موزه هنر ها... این همه از چیست؟ از کجاست؟ از همان خط کشی ها. از آن برچسب انتظارات، از آن تعاریف بی جا. از اینکه توی با روسری را چه به کنسرت نامجو، چه به تئاتر شهر، یا آن طرفش چپ چپ نگاه کردن ها و چشم غره های آن خانم چادری/با حجاب به دختر بی حجابی که وارد مسجد می شود یا ادارات دولتی یا هر جای دیگر از این دست. من فرقی نمی بینم در این رنجی که روح و روان هر دو طرف را خش می اندازد و کینه می کارد؛ همان قاعده ی نفرت متقابلی که امین می گوید در کامنتش.
یک قسمتی هم بنا بود به صورت خاص درباره ی خود کنسرت آقای نامجو باشد (با در نظر گرفتن توضیحات مقدمه ی متن). البته آنهایی که دیدگاهشان این است که "دختر محجبه را چه به این کنسرت" که خواندن این بند دوم برایشان بی فایده است کلاً.
غیر از اینکه یک بار جای دیگری درباره ی کنسرت کالیفرنیای نامجو نوشتم و او را متهم کردم به باز تولید همان قدرت تمامیت طلبی که در نقدش می خواند، نکته ی دیگری هم بعد از اجرای تورتنو به نظرم رسید که شاید مطرح شدنش بد نباشد. روزی که من اجرای "ترنج" را در کنسرت کالیفرنیا از یوتیوب دیدم دو تا نکته در ذهنم بود. اولی محتوایی بود و دومی شکل اجرا. اولی این بود که مخاطب چقدر می فهد و چه می فهمد از محتوا و موسیقی نامجو. همان که یکی از دوستانم هم اشاره کرده بود: تماشاچیانی که در بی ربط ترین مواقع دست می زدند یا قاه قاه می خندیدند و انگار تنها همین را از کل جریان فهمیده اند و اینکه کلاً عده ای به دنبال پیدا کردن آن کلمات نامتعارف و بی پرده می گردند و همین است که موسیقی نامجو را برایشان دلپذیر کرده (و البته اشکالی هم ندارد). و دوم شکل اجرای روی سن و میکرفن به دست و گروه همخوان و این حرف ها که از نظر من خودش شکلی از بازتولید قدرت بود و قصه اش طولانی. دوستی به من تذکر داد چرا نامجو را متهم می کنی و چرا توقع داری او هم نگاه تو را داشته باشد، که من پذیرفتم آن موقع. ولی بعدها که مصاحبه ها و حرف های نامجو را شنیدم، باز بر گشتم به حرف خودم. چون به نظرم رسید او خوب می فهمد نظریات پست مدرن را و قدرت فوکو را و غیره. امروز اما نمی خواهم اینها را بگویم چون حداقل نکته ی دوم درباره ی کنسرت تورنتو صادق نبود (به آن شدت). حرف امروزم این است که آقای نامجو! فرا هنجار بازی* گاهی باعث می شود که حرف بخشی از مخاطبانت گم شود بین سوت و کف بقیه. که صدای یک عده به گوشت نرسد. که بخشی از اثرت نقد حرفه ای نشود. که یک عده بدون آنکه علت و معنای آن فرا هنجار را فهمیده باشند تشویق کنند و عده ای هم نگاهت کنند بی آنکه امیدی به شنیده شدن داشته باشند.
و فعلاً همین
* این عبارت نازلی است