*حالا البته یکی هم نیست بگه تو برو سیم سوم همون سازت رو بعد از قرنی تعمیر کن بعد بشین نقشه بکش.
*حالا البته یکی هم نیست بگه تو برو سیم سوم همون سازت رو بعد از قرنی تعمیر کن بعد بشین نقشه بکش.
پ.ن. از ویرایش بد و غیر حرفهای کتاب هم هر چه بگویم باز اعصابم آرام نمیشوم (نسخهی من چاپ هفتم، سال 89. انتشارات ققنوس است). کتاب پر است از گیومههای نابهجا و علامت سوالهای اشتباهی و چیزهای دیگری از این دست.
امروز یاد اولینباری افتادم که من و حسین به صورت خودجوش و مستقل پولهای توی جیبمان را شمردیم و پاشدیم رفتیم برای مامان کادو بخریم؛ شهرکتاب میرداماد تازه باز شده بود. قبلش همیشه با بابا میرفتیم خرید. آن روز دو تایی رفتیم. حتی یادم است چه کتابهایی خریدیم.
تمام هفتهی پیش به بوها و مزهها فکر کردم. به خاص بودن بوی گلها و شکوفهها و سبزیها. به منحصر به فرد بودن مزهی میوهها. فکر کردم آدمها مگر چقدر توانایی دارند در خلق مزه و عطر جدید؟ فکر کن هزار مدل هم که ادویهها و چاشنیهای جورواجور داشته باشی، چقدر دستت بسته است در خلق یک مزهی خوب یگانه برای غذا - که تازه آن هم تقلیدیست از ترکیب چیزهای طبیعی. آنوقت من هنوز هم اینجا میوههای جدید کشف میکنم که اصلا هیچ ایدهای ندارم ممکن است چه طعم و جنسی داشته باشند. مثلا از کجا میشود حدس زد محتوای mangosteen با آن پوست تیرهی بنفشش، چیزی سفید و نرم و شیرین است؟ یا هیچ توقع نداری از dragon fruit که زیر آن پوست صورتی - سبزش، ترکیبی سفید با دانههای سیاه باشد با مزهای کمابیش شبیه کیوی ولی شیرین و غیر اسیدی. یا cactus fruit که با آن رنگ بنفش جگری، تیغها، بوی عجیب و همهی دانههای سنگیش باز مزهای غریب و خوب دارد. خیال ندارم همهی مزهها و بوهای جدید این سالها را اینجا بنویسم، چون قصه فقط طعم و عطر نیست. میخواستم یکبار دیگر به خودم یادآوری کنم که طبیعت چه خلقت بینظیر و غریب و غیرقابل کپیبرداریای دارد. فتبارکالله ...
زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخهی بالای سرم چیدم، گفتم:
چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید؟
میشنیدم که به هم میگفتند:
سحر میداند، سحر! (+)
جایی هست در این دنیا که روی سر درش نوشته
خیلی هم فکر نیاز ندارد. با یک حساب سرانگشتی هم میفهمی که صاحب مکان خوب میدانسته خدا ایستادگان را بر نشستگان ترجیح میدهد. حالا هی بگرد دنبال معنی نافذالبصیره!
پ.ن. بیربط به متن: مثل این است که من با نازنین جم، همسر وزیر دفاع کانادا - که اتفاقا دختر خالهی همسرم هم هست (مثلا) - یک مقاله بنویسیم راجع به روز بودن شب در کانادا و تاثیر آن بر صلحجویی ارتش کانادا و عدم شرکتشان در جنگ افغانستان با استفاده از نظریه "democratic peace".