تجربهی زیستهی زنانه
جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۰:۵۴ ب.ظ
«خالهبازی» اولین کتابی بود که از بلقیس سلیمانی خواندم، همین چند ماه پیش. حالا فقط قصهاش یادم مانده. امروز «بازی آخر بانو» را خواندم. سوژهی داستانهایش را دوست دارم و به نظرم جذاب و عالیاند. چون به لایههای درونی شخصیت زنانه نفوذ میکند و از برهههای خاموش و زاویههای نادیدهی سالهای پیش مینویسد و از گذار به زندگی شهری میگوید (و البته اینکه از کرمان مینویسد). روایتش هم خوب و روان است اگر چه به نظرم در شکل روایت دارد از خودش تقلید میکند - حداقل در این دو داستان - ولی نثر و قلمش یک مشکلی دارد که نمیدانم چیست. نوع جملهبندیهایش شاید به دلم نمینشیند یا واژگانش. یک جاهایی هم هست که شروع میکند به سرهم کردن یک سری عبارت گیجکننده که به اینگوشه آنگوشهی داستان مرتبط است ولی درهم و پریشان است. به نظرم با اینکار نهتنها ساختار نوشتاری داستان را از هم میپاشد بلکه مخاطب را وارد یک درگیری غیرضروری و غیرجذاب میکند. با این حال داستانها خواندنی است. حتما باید بقیهی کارهایش را هم بخوانم.
پ.ن. از ویرایش بد و غیر حرفهای کتاب هم هر چه بگویم باز اعصابم آرام نمیشوم (نسخهی من چاپ هفتم، سال 89. انتشارات ققنوس است). کتاب پر است از گیومههای نابهجا و علامت سوالهای اشتباهی و چیزهای دیگری از این دست.
۹۱/۰۲/۲۲