آپادورای مثل خیلی های دیگر "قانون مداری" را مثل نخ تسبیحی می داند که دیگر ارزشهای دموکراسی را به هم متصل می کند در ضمن اینکه مفهومی مثل "امید" را هم وارد جریان دموکراسی می کند. چیزی که امید و قانون را به هم پیوند می دهد وجود امکانات برابر در جامعه است (چیزی که درست مقابل "ممکن است" ها و "شاید" های و "امکان" های نابرابر است). ولی به هر حال "قانون" و قانون مداری" هم نمی تواند فاصله بین آنچه هست و آنچه باید باشد را پر کند. یعنی قانون به هر حال "نماینده ی امید" نیست توی یک جامعه. مثل همین اتفاقی که افتاده و می افتد در جامعه ی خودمان. قانون وجود دارد ولی چون کسی خودش را ملزم به رعایتش نمی کند، خودش باعث افزایش بد بینی در جامعه می شود تا ایجاد امید. به علاوه اینکه ما چون پایه و اساس این خط و قانونمان را دین می دانیم، بلایی که نباید را سر دین هم آورده ایم. یعنی نه تنها به قانون و نظام قانونی و سیاسی جامعه بدبین شده ایم، دینمان هم برایمان مثل حنای بی رنگ است در روابط اجتماعی و حتی فراتر از آن. در واقع اصل قضیه این است که اگر کمبود امید در مردم جامعه ای -- هر چند دموکرات-- باعث مشارکت حداقلی در تصمیم گیریهای جامعه شود جامعه دچار اولیگارشی است نه دموکراسی.
جریان دوم خرداد به عنوان یک جنبش اجتماعی در جامعه ایران با ادعای ایجاد دموکراسی و ترویج ارزشهای اصلی آن (برابری، آزادی، مشارکت) از همان ابتدا نقاط روشن امیدوار کننده ای را برای مردم بخصوص نسل جوان تعریف کرد. هرچند که به هزار و یک علت و مشکل برآمده هم از طرف داعیه داران جنبش هم از طرف گروههای مخالف در رسیدن به اهدافش تا حدودی ناموفق بود. ولی آن حس امید و آن روحیه ی شوق به پیشرفت و برابری و آزادی های مدنی را میان خیل کثیری از مردم ایجاد کرد. شاید اگر آقای دکتری که روزهای پایانی دور اول ریاست جمهوریش را می گذراند -- و امیدوارم دور آخر هم باشد -- روی کار نمی آمد هنوز هم آن کدورتها و افسرده شدن های آن سالهای آخر ریاست جمهوری خاتمی باعث می شد اقبالی که این روزها دوباره به این جنبش شده به این شور و حرارت نباشد. ولی به هر حال تجربه این چهار سال گمانم به خیلی از ما فهماند که جنبش دوم خرداد -- با در نظر گرفتن همه ی کم و کاستی های تئوریک و عملیش -- گام بلندی بود برای باز شدن چشمهای ما برای دیدن واقیعت های نادیده ی جامعه مان و هم تعریف و پیدا کردن خودمان در جامعه ی جهانی.
این چند ماه سعی کرده ام بخوانم و بشنوم هر چه موسوی گفته و قول داده و تعریف کرده را و گمان می کنم او خوب می داند تاکیدش بر ایجاد "دولت امید" در واقع تبیین چارچوب ها و اصول دموکراسی است گرچه از نوع دین مدارانه آن و با تکیه بر ارزشهای انقلاب اسلامی. و این مرا خوش بین می کند. و این باعث می شود که رای بدهم به کسی که در توهم خودش زندگی نمی کند که می بیند دنیای جدید بر چه پایه و اساسی بنا شده بدون اینکه از ارزشهای دینی اش کم کند یا نادیده شان بگیرد.
(از اتاق فرمان پیام دادند که این شور و شوق هنوز در کوچه خیابانها و بین مردم عادی مشاهده نمی شود. البته من هم مستحضر هستم که این هیجان زدگی مفرط انتخاباتی در فضای مجازی بیشتر قابل حس است تا در فضای حقیقی، ولی به نظرم همین بیش از 10 هزار نفری که رفتند ورزشگاه آزادی هم مرا می رساند به آنچه می خواهم بگویم در متن.)
پ.ن: این پست گرچه که به بهانه ی حمایت از مهندس موسوی نوشته شد ولی واقعیتش این است که اینها درگیریهای ذهنی این روزهایم است -- مخلوطی از چیزهایی که به ذهنم آمده با مقاله ی آپادورای -- که با اوج گرفتن شور و نشاط انتخاباتی ای که دلم برایش تنگ شده، فوران می کند.
پ. ن 2: این ویدئوی مصاحبه ی عباس عبدی را دیده اید؟ کروبی از نظر من آدم قابل احترامی است. گرچه که این مدت هرچه دیده ام و خوانده ام، گفته هایش جز در مباحث حقوق بشر من را قانع نمی کند که چطور می شود این خیل روشنفکر او را به عنوان کاندیدا انتخاب کنند؛ این بماند. من فقط رفته ام توی بحر استدلال عبدی که می گوید من مخالف کاندیداتوری خاتمی بودم به سه علت: 1- یا می آید و کنار می کشد 2- یا می آید و رد صلاحیت می شود 3- در نهایت اگر این دو تا نشد و آمد، از توی صندوق بیرون نمی آید. من راستش خیلی متاسف شدم از این استدلال، مخصوصاً بند آخرش. از نظر من از توی صندوق بیرون نیامدن دو معنی بیشتر نمی تواند داشته باشد: یا منظورش این بوده که تقلب می شود، یا اینکه مردم استقبال نمی کنند و رای نمی دهند. حالت اول که هیچ. دومی خیلی غریب است به نظرم. گمانم ما فراموش نکرده ایم تعداد و درصد آرای آقای کروبی را هم در انتخابات مجلس و هم در ریاست جمهوری و تعداد آرای خاتمی را در هر دو دور انتخابات (تازه اگر پایه ی استدلالمان فقط تعداد رای باشد). آن وقت چطور است که آقای کروبی از صندوق بیرون می آید اگر کاندیدا شود و خاتمی نه؟ به هر حال به کروبی هم خواستید رای بدهید اوکی است از نظر من گرچه انتخابات اینطوری به دور دوم کشیده می شود و شاید نتیجه در نهایت نشود آنچه می خواهیم ولی چاره ای نیست دیگر. آخرش این است که بعد انتخابات می گوییم از ماست که بر ماست.