Because it is 2015
تیر ماهی که گذشت، سالگرد ده سال سکونت من در کانادا بود. من بیشتر این سالها را شهروند رسمی این کشور بودهام. سالی که من وارد کانادا شدم، دولت لیبرال سقوط کرد و حزب محافظهکار روی کار آمد. دولتی که در طول این سالها مشکلات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی زیادی را به علت نوع ایدئولوژی محافظهکارانه به بار آورده بود. چهار سال پیش وقتی رفتیم رای دادیم که هارپر دوباره رای نیاورد، باورمان نمیشد که لیبرالها چنان شکست مفتضحانهای بخورند و همه در بهت دولت اکثریت محافظهکار فرو روند. ولی به هر حال حزب لیبرال حداقل چهار سال، برای این روزها برنامه ریزی دقیق کرد و اینبار پیروز شد. از روزهای قبل از انتخابات، هیچکس باورش نمیشد که نتیجه به این شفافی و روشنی باشد. من هیچوقت کاناداییها را اینقدر نگران و هیجانزده دربارهی سیاست ندیده بودم. هیچوقت این درجه از همکاری را بینشان ندیده بودم.
بعد از ده سال، پریروز که ترودو، نخست وزیر تازه انتخاب شده، کابینه را معرفی کرد، برای اولینبار احساس کردم در خوشحالی مردم سهیمم. سخت است ده سال در جایی زندگی کنی که نخستوزیر و کابینهاش نگاه شهروند درجه دومی بهت داشته باشند و از آن بدتر، بیشتر از اینکه به فکر اوضاع مملکت خودشان باشند به اسرائیل و منافعش فکر کنند. نخست وزیری که نمیخندید، مردم او را دروغگو میدانستند و از نگاه محافظهکارانهی دشمنتراشش خسته شده بودند.
کابینهی جدید کانادا از لحاظ جنسیت متعادل است؛ بومیها، پناهجوها، و اقلیتهای دیگر درش سهم دارند. نخست وزیر جدید علاوه بر تقویت ارتباطش با اقوام و اقلیتها و عامهی مردم در این سالها، از تمام توان شبکههای اجتماعی آنلاین استفاده کرد تا به این سطح از محبوبیت برسد. به قول یکی از دانشجوهایم "نمیتوانی که دوستش نداشته باشی" و این کاملا حسیاست که بیشتر آدمها دربارهاش دارند. نخستوزیری که راحت میخندد، آنقدرها رسمی و خشک به حساب نمیآید و با مردم عکس سلفی میاندازد. کابینهاش متشکل از 15 زن و مرد است و خودش را نمایندهی اکثریت و اقلیت میداند (+، +، +). بعد از ده سال حس میکنم شدهام جزئی از این جامعه.
نکتهی دیگری که برایم جالب است این است که طی این سالها بسیاری از ایرانیهای مذهبیای که وارد کانادا شدهاند و سخت و آسان روند شهروندی را طی کردهاند، حامیان جریان محافظهکار و دست راستی در سیاست ایرانند. چیزی که برای من سوال است این است که این دوستان هم مثل من و کاناداییهای مهاجر و غیر مهاجر دیگر، دوست دارند دولتی در کانادا بر سر کار باشد که به منافع آنها هم احترام بگذارد، جلوی بروز عقیدهشان را نگیرد، مسلمانها را دشمن و تهدید به حساب نیاورد، به فکر حقوق اقلیتها باشد، راهکارهایی برای ساده شدن جریان ویزا و اقامت داشته باشد، قسمتی از بودجهاش را صرف امور فرهنگی اقلیتها کند و غیره. اینها همه دغدغهی من هم هست. ولی چیزی که نمیفهمم این است که چطور حمایت از حقوق و احترام به اقلیتها و دیدگاههای سیاسی و فرهنگی مختلف، ضدیت با نگاه غیر نژادپرستانه و دشمنتراش و غیره را برای سیاست داخل ایران مهم نمیدانند و حامی یکپارچگی فرهنگی و دینی و سیاسی در داخل ایرانند و اعتراضی به پایمال شدن حقوق دیگران ندارند؛ استانداردهای دوگانه.
پ.ن. هنوز سوالها و مسایل زیادی در مورد همین دولت لیبرال وجود دارد و هنوز تا رسیدن به آن سطح لیبرالیزم فاصلهی زیادی مانده. سوالهایی از این دست که پستها و وزارتخانههای کلیدی به کدام افراد رسید، اینکه آیا وزرای بومی هم - که طبعا زیر بار استعمار انگلستان نخواستهاند بروند - باز مجبورند به نام ملکه سوگند بخورند برای وزارت؟ و یا اینکه اساسا این نوع قسم خوردن به کتاب آسمانی و یا نوع به نمایش گذاشته شدن هرم قدرت سیاسی در کانادا چقدر با آنچه باید ایدهآل باشد فاصله دارد و هزار سوال و انتقاد دیگر که هنوز جای فکر و آزمون دارد. ولی حداقلش این است که اینها حدود صد سال است در حال آزمون و خطای دموکراسی و بررسی زوایای مختلف آن هستند. روندی که حتی امریکا در این سطح هنوز اجرایش نکرده.
خیلی به نکتهی خوبی اشاره کردید. بدیهی و به همین اندازه مهم. استانداردهای دوگانه یکی از اون چیزهاییه که خیلی درگیرش هستیم. چه در سطحِ روابطِ معمولی و چه در تلقّیاتِ اجتماعیتر و سیاسی و حتّا مذهبی.