عجیبترین سال زندگی هم گذشت؛ از آن کیک هویج پر گردوی پارسال با روکش پنیرخامهای که دوتایی با آیه تهش را درآوردیم تا کیک پستهای عسلی امسال که فرشته برایم پخت و رویش پر از نرگس تازه بود در خانهی مادرجون اینها.
سالی که گذشت سال تحقق ایدههای قدیمی و تمرین زندگی جدید بود.
کشف آدمهای بیرون و حسهای تازه.
آن پوسته شکافته شده. من سرم را از جیب مراقبه بیرون آوردهام. دنیای دیگری را دارم تجربه میکنم که عجیب متفاوت و لذتبخش است.
***
یک ماه بعد - ۱۹ اسفند
هنوز متن بالا را منتشر نکردهام. نمیدانم منتظر چه بودم. ولی میدانم آن شب از سر عادت سالانه، چند خط نوشتم. امشب حس نوشتن آمد. نوشتن دربارهی این یک سال.
برجستهترین اتفاق امسال گمانم همین شناختن آدمهای متفاوت و جدید بود و بعد این فاصلهی سه ماههام از آیه. هر دوی این تجربهها لبههای تیز وسواسهای من را سوهان کشید. حوصله و امیدم را بیشتر کرد و حالم را آرامتر. شاید روزی با جزئیات بیشتری دربارهای دانهدانهاش نوشتم.
نکتهی هیجانانگیز برای خودم کشف آن نقطههای ناشناختهی شخصیتیم بود. مثلا آدمها مدام بهم میگویند چقدر راحت و سادهاست ارتباط گرفتن با تو. این را من ۳۸ سال بلد نبودم. انگار از وقتی با خودم روراست شدم و از قالبهای پیشساخته شده بیرون آمدم، ارتباطم با آدمها هم سادهتر و صمیمانهتر شد. آدمها در برابر سادگیای که همراه شناخت و آگاهی باشد، سپر میاندازند. یکباره بیدفاع میشوند چون لزومی به افتادن در دام توجیه و دروغ و پیچیدگی نمیبینند. آدمها وقتی اعتماد میکنند حرفهای تهته ذهنشان را مثل سریالی جذاب برایم تعریف میکنند و من بیش از همیشه حس میکنم در کتاب داستان زندگی میکنم. داستانی که خود خود زندگی است.