عوضش یادم آمد چقدر خوش میشوم از اینکه وقتی از خانه میآیم بیرون آیه برای همهی عابرین دست تکان میدهد و آن هفته در صف پرداخت یک فروشگاه وقتی خانوم جلویی برایش دست تکان داد و گفت «های» آیه هم دست تکان داد و - خیلی شیک - با هم لحن گفت «های». (حالا هی من خودم را بکشم از صبح تا شب دست تکان بدهم بگویم «سلام»). امروز بعد از دکتر باید چند جای دیگر هم میرفتم و هوا هم ناجوانمردانه گرم بود. آیه دوبار به من گفت «هاب» البته منظورش آب بود. خلاصه که یادم میرود این لحظات را وقتی اینقدر درگیر است ذهنم و حالم بد است. دکتره خوب آدمی بود.