تو مردی
دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۰ ب.ظ
من خودم را کشاندم به آشپزخانه و قهوه دم کردم
باقیماندهی آش دیشب را هم گذاشتم گرم شود
بستههایی که پستچی گذاشته بود دم در را آوردم توی خانه
گربهها را ناز کردم
چشمهام داغ شد
خیره خیره نگاه کردم به دور و برم
مکالمههای آخرمان را خواندم
آن لباس پلنگی و خط چشم پررنگت و رقصیدن آن شب دور
به لیست کارهای امروز نگاه کردم
قهوه را در لیوان بلندم ریختم
از خانه زدم بیرون
۹۹/۰۹/۱۰
من بلد نیستم خوب بنویسم ولی اگه می شد یه مرثیه نامه مینوشتم که وبلاگنویس مورد علاقه ام مکشوف دیگه مرتب نمی نویسه. تهش مینوشتم تو به ننوشتنت ادامه دادی....