مرا به من باز مده
سه شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۵۶ ب.ظ
دلم کنج پر رفت و آمد حرمی را میخواهد. شلوغ و درهم. روی پلههای ورودی نشسته باشم. زانوهایم را بغل گرفته باشم و فقط نگاه کنم به آدمها. که تا چشم کار میکند میروند و میآیند؛ بعضی بیحواس، بعضی رد اشک، بعضی نیملبخند. بعضی با هم، بعضی بیهم. دلم دیدنی میخواهد. شنیدنی بیشتر. مثل صدای آن پیرمرد پیرزنهایی که از در حرمها وارد میشوند و با صدایی نحیف و زیر و بمشونده ذکر میگویند و قرآن میخوانند. که چشمهام را ببندم و ندانم کدام آیههاست از کدام سوره. صدا نزدیک نیست. نیمی از کلمات به گوشم نمیرسد. فقط لحن را میشنوم. سرم را میگذارم روی زانوهام از خودم فاصله میگیرم. از حرم دور میشوم. از بالا نگاه میکنم. از نگاه خدا. به دنیای کوچک و تنگی که ساختهایم و درش گم شدهایم.
صاحب صدا، قرآنش را میبندد و میگوید یا ذا الجلال و الاکرام ...
۹۷/۰۲/۰۴