که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگ است
زیر قبه بودم. نمیدیدمش البته. تمام ضریح امام حسین را پوشانده بودند برای تعمیر. سقف کاذب زده بودند رویش را هم. یک راه باریک برای زیارت خانمها باز گذاشته بودند که دو صف میشد به سمت ضریح که تنگ بود و همه هل میدادند و باقی داستانها که میدانی. اگر میخواستی زیر قبه یا جایی نزدیک، لحظهای بایستی، ناچار باید وارد آن صف میشدی. من دو بار ایستادم در صف. یکبار شب جمعه با آیه و یکبار صبح جمعه بعد از طلوع آفتاب، تنهایی. به ضریح نرسیده سلام دادم و راهم را باز کردم به سمت راست. تکهای را فرش انداخته بودند و نزدیکترینجا بود انگار. رفتم نماز خواندم یکی به نیتی برای خودمان و یکی برای باقی. همانجا دعا کردم محبت امام حسین، همهی سوراخهای دلم را پرکند، بشود جایگزین همهی دلتنگیها. بشود جواب همهی سوالها و سردرگمیها، بشود نشانه، بشود مسیر، بشود دلآرامی آن لحظهها که نمیدانم کدام جهت را به آیه نشان بدهم. یادم افتاد که بیش از خودمان حالا بچهها مهماند. بچههایی که انگار شکهای ما را بیشتر از یقینهایمان به ارث میبرند.
حالا این چند روز نشستهام فایل واننوت را باز کردهام و هزار متن دیگر بهش اضافه کردهام و دنبال نخ استجابت دعاهایم میگردم.