The Mozart effect
من سالها اشتباه میکردم. همیشه وقتی درس میخواندم در جاهای شلوغ، موسیقی سنتی ایرانی گوش میکردم. دلم به تار و سهتار و نی و دف گرم بود. در حالی که نمیدانستم موسیقی سنتی، به علت غلظت نوستالژیای که دارد، پس ذهن من را درگیر میکند و تمرکزم را کم میکند. از آن بدتر موسیقی فیلم بود. البته آن را میدانستم، خودآزاری داشتم. گوش میکردم و درس میخواندم بعد به خودم میآمدم میدیدم دارد اشکهایم میریزد، چهکاری بود؟
من آدم کار کردن و درس خواندن در جای ساکت و آرام نیستم، سکون اطرافم، حواسم را پرت میکند. همیشه برای درس خواندن، شلوغترین نقطهی کتابخانه را انتخاب میکنم یا پر رفت و آمدترین کافه را. من از حرکت محیط اطرافم، از نگاه کردن به آدمها انرژی میگیرم و به کارم امیدوار میشوم. ولی با صدا کنار نمیآیم. برای همین همیشه باید چیزی در گوشم باشد که صدای اطراف را خنثی کند.
بعد از این همه مدت درس خواندن، به برکت بچهداری، فهمیدم آن وایت نویزی که برای خواب بچهها خوب است، برای درس خواندن هم خوب است. از آن بهتر، هزار جور موسیقی انرژیزای دیگر پیدا کردم که هیچکدام حس نوستالژیک بهم نمیدهند. هیچکدام کسی را به یادم نمیآوردند. هیچکدام احساساتم را تحریک نمیکنند. بهتر از همهی اینها ولی موزارت است. یکطوری ذهن را مرتب و متمرکز میکند که نمیفهمی چقدر کار کردهای و هنوز خسته نشدهای. البته اگر دیشب (و شبهای دگرش) فقط 3 - 4 ساعت خوابیده باشی و یک خط در میان هم بچهت با لگوهایش برج و بارو بسازد و بخواهد ذوقش را با تو تقسیم کند، یا گرسنه باشد یا دستشویی بخواهد برود یا آبمیوه و بیسکوئیت هوس کند یا جعبهی وسایل خیاطی را وسط اتاق برگردانده باشد و همهی نخ و سوزنها را دور اتاق پخش کرده باشد، بحث دیگریست. ولی موزارت را امتحان کنید، بچهتان هم میگویند باهوش میشود با شنیدنش.