گاه خود را گوی گردان در خم چوگان او
دیروز که نه من فرصت کیک درست کردن داشتم و نه حال خانه نشستن داشتیم، رفتیم به یکی از مزرعههای اطراف شهر که آخر فصل توتفرنگیش بود و اول فصل کدو حلواییش. چون هالوین و عید شکر گذاری نزدیک است و هوا هم رو به سردیست، مزرعهدارها آخرین تلاشهایشان را برای فروش محصولاتشان میکنند. این مزرعهای که ما رفتیم، هم کدو حلواییهایش رسیده بود هم توتفرنگیهایش هنوز به بوته بود، هم زمین بازی برای بچهها درست کرده بود، هم حیوانات مزرعه را به نمایش گذاشته بود. فضای بزرگی را هم به تزئینات هالوین اختصاص داده بود. پای و شیرینی و کیک هم به بازدید کنندهها میداد که از محصولات خودشان درست کرده بودند. یکسری گاری هم وجود داشت که آدمها را میچرخاند در قسمتهای مختلف مزرعه. مثلا میبردمان تا ماز ذرتها که برویم تویش و سرکار بمانیم و گم شویم تا یکساعت بعد پیدایمان نشود یا میبردمان لب زمین کدو حلواییها که خودمان آن کدویی را که میخواهیم انتخاب کنیم و بچینیم و هم زمین توتفرنگیها. یکی از هدفهای من البته عکس انداختن از آیه وسط کدوهای نارنجی قلقلهزن بود. کدوهایی که گاهی اندازهی خودش بودند.

خانوادههای زیادی آمده بودند با بچههایشان و چه ذوقی میکردند بچهها از اینکه هزارپاها و کرمهای پشمالوی روی زمین را برمیداشتند؛ احساس شجاعت خاصی میکردند توی دلشان. یک پسر 4 5 ساله وقتی ازش پرسیدم: واو این چیه توی دستت؟ گفت این هزارپای سمی و خطرناکیه که هر کسی نمیتونه بهش دست بزنه.
خلاصه که دنیایی دارند این بچهها. آیه هم از اینکه در فضای باز باشد طبعا لذت میبرد و هم این 4 قدمی را که یاد گرفته بدون کمک راه برود را در چمن و خاک و گل و آسفالت و ماسه و تپه و چالهی آب و غیره اجرا میکند و کیف میکند.
روز خوبی بود. حالا نشستهام فکر میکنم با این کدو حلواییه که از سر زمین آوردیم چهکنم.
پ.ن:

این درخت دل ما را برده. هر فصلی یک نوع دلبری کردن بلد است. همین حالا که من نشستهام روبهرویش اینها را مینویسم سرشاخههای دو رنگ شدهاش در هوا تکان میخورد و حواس من بیش از دکمههای کیبرد به برگهای اوست.