مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

بی‌قراری

پنجشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۰، ۱۱:۴۳ ب.ظ
این روزها که با مامان حرف می‌زنم سخت است خودداری. دارم منفجر می‌شوم که بگویم بهشان قلب دیگری هم توی من هست. هر وقت می‌پرسد چه خبر می‌گویم هیچی! خب تو که خبر نیستی! تو بچه‌ی منی. هی بچه‌ی من! انقدر هوس کرده‌ام بغل‌ کردنت را که نپرس. تو کی می‌توانی این نوشته‌ها را بخوانی که ببینی من چه ذوق‌زده بوده‌ام وقتی تو توی دلم بوده‌ای؟
دارم نقشه می‌کشم که دوهفته‌ی دیگر بهشان بگوییم. وقتی نوروز رسید و خواستیم تبریک عید بگوییم. شاید عکس‌ت را هم بفرستم برایشان - همین عکسی که تو توی دلم هستی - یا عکس یکی از جوراب‌هایت را یا عکس یکی از این لباس‌هایی را که برات خریده‌ام.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">