تصویر ۲۲
از مبهمترین لحظات حج، آن لحظهی محرم شدنش است. یک خشیت و هیجان غریبی بر وجودت مستولیست که سخت است توصیفش. تلبیه به خودی خود ذکر پرشوری است؛ مستقیم دلت را نشانه میگیرد. یادت میآورد که کجایی و برای چه. همین یادآوریاش چیز تکاندهنده ایست؛ رسما داری به خانهی خدا میروی به هدف بندگی. بند تعلقاتت را هم یک به یک باز کردهای؛ بیخیال دنیا و مافیها. اینبار هم ما از ذوالحلیفه محرم شدیم. و چه مسجدی است این شجره. هربار هم محرم شدنمان با جشن و آواز پرندههای درختان مسجد همراه بوده. شنیدهاید شما هم؟ بعد از اذان مغرب که محرم و سبک از مسجد بیرون میآیی اینقدر پرندهها شلوغبازی درمیآوردند که صدا به صدا نمیرسد.
در شجره هم مثل بقیهی مساجد آنجا، قسمت بسیار کوچکی به خانومها اختصاص دارد. همینطوری هم جا برای نماز خواندن کم است چه برسد به جمعیت زمان حج. ولی خوب حسی است. همه سفیدند و گروه گروه لبیک میگویند و از مسجد بیرون میروند. من ردیف آخر جا پیدا کردم. نماز مغربم که تمام شد دیدم فریبا یکی از مبلغین ایرانی را آورده و خانومها را جمع کرده که نیت احرام کنند. جلو نرفتم. تصویر خوبی از محرم شدنهای دست جمعی و دعاهایی که مبلغهای ایرانی میکردند توی ذهنم نبود. لبیکها را گفتند و محرم شدند؛ چه صدای خوشی داشت خانوم مبلغ. ایستادم تا ببینمش. چقدر فرق میکرد با بقیهشان. شبیه جوانتریهای مادرجون بود. عینک مربعیاش و روسری ژرژت مشکیاش که گرهاش شل بود و کمی عقب رفته بود و چادرش که لغزیده بود روی شانهاش اصلا طور دیگری بود (مقنعهی چانهدار و چادر کشدار نداشت). صورتش سفید بود و کمی دور چشمهایش چین میخورد با آن لبخند دائمیاش. بعد از لبیکها داشت دعا میکرد و بچهها آمین میگفتند؛ دعایهای درست و درمان با جملات خوب چیده شده. هیچ شبیه بقیه مبلغها نبود. رفتم جلوتر. آرام آرام ذکرها را گفتم و محرم شدم. چند دقیقهی بعد فریبا چک کرد که همه محرم شده باشند و راه بیفتیم. آخرسر هم رفت در بین آن شلوغی از پشت سر خانومه را گرفت صورتش را بوسید، التماس دعا گفت و رفت بیرون. چرا اسمش را نپرسیدم؟ چقدر خوب و آشنا بود به چشمم.
من البته تصویر بدی از مبلغها ندارم. ولی مثلا کدهای حجابشون رو دوست ندارم چون یک طوری عبوسشون میکنه. یا دعاهای دیکته شده رو دوست ندارم. خودشون که آدمهای خوب و با معلوماتین معمولا با دورههایی که باید بگذرونن و خیلی جدیه گمونم.
«گر آدم باشیم باید مبلغ باشیم» این خیلی خوبه! یک تصویری هست تو ذهنم کاش بشه بنویسمش؛ تصویر قشنگیه در همین حوزه است تقریبا.