ز افسانهی شیرین ما
دوشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۰، ۰۸:۵۵ ب.ظ
از مشکلات نوشتن آکادمیک به یک زبان دیگر و داشتن استاد ریزبین ایرادگیر یکی هم این است که مجبور میشوی ویراستار انگلیسی زبان داشته باشی که ایرادات احتمالی را رفع کند. حدود چهار سال پیش یکی از دوستانم شمارهی دختر کاناداییای را به من داد که دانشجو و ویراستار بود. تمام این مدت با ایمیل و گاهی تلفنی با هم در ارتباط بودهایم و او مقالههایم را ویراسته؛ نسخههای مختلف پایاننامهی قبلی و این بارم را غلطگیری کرده و دوست شدهایم با هم. ولی هیچ همدیگر را ندیدهایم -- به غیر از عکسهای فیسبوکمان احتمالا. میدانم که مددکاری اجتماعی خوانده و علاقمند به فرهنگهای مختلف است. چندبار با هم قرار گذاشتهایم برای دیدار و گپ زدن و هر بار به علتی قرارمان به هم خورده. کلا ارتباط بامزهای شکل گرفته در این سالها بین من و او. او به علت خواندن مداوم موضوعاتی که من رویشان کار کردهام، روحیات و حوزهی کار من را شناخته و من از راه کامنتها و ایمیلها، خودش را و بخشی از زندگیش را شناختهام. پیش آمده که در حاشیهی صفحاتِ خیلی جدی، با هم درد دل کردهایم، غر زدهایم، و خندیدهایم.
یکی دو هفته است که من به شدت نوشتهام و او همپای من ویرایش کرده. نیمههای دیشب همراه چند صفحهی جدیدی که برایش فرستادم، چند تِرَک از «به تماشای آبهای سفید» را هم ضمیمه کردم با لینک ویکی علیزاده. امروز صبح که بیدار شدم ایمیل زده که ذوقمرگ شده و با یک لحن هیجانزدهای تشکر کرده که او را فرستادهام به دنیای تازهای از موسیقی. گفته که سهتار را میشناخته ولی علیزاده را نه. خوشم از حالش.
۹۰/۰۱/۲۹