Together as one
سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۸۹، ۰۹:۳۶ ق.ظ
چند روزی است بساط زندگیام را پهن کردهام وسط میدان تحریر. مردم شعار میدهند، من نگاه میکنم. روزهای اول بغض کردم به یاد پارسال. بعد سردرد و سرگیجه گرفتم. حالا ولی آدمها و تانکها و گاهی حتی آن فایترجتها میآیند و میروند و من متنهایم را ویرایش میکنم، تیترهای پایاننامه را جابهجا میکنم، ایمیلهایم را جواب میدهم و گاهی چرت میزنم. شب که میشود دو تایی مینشینیم وسط میدان شام میخوریم و حرکات مردم را تحلیل میکنیم. گاهی هم بشقاب میوه و سالادمان را میبریم توی خیابانهای اسکندریه، شلوغ که میشود و سر و صدای تیر و ترکش میآید، بر میگردیم همان قاهره؛ جانمان را که از سر راه نیاوردهایم. امشب وقتی داشتم ترهفرنگیها را برای سوپ خرد میکردم، مبارک آمد و جملههایش را سر هم کرد و رفت، ما هم گفتیم "زرشک". وقتی سوپ را توی کاسهها میکشیدم، اوباما بعد از اینکه همهی دنیا را نیمساعت سر کار گذاشت، آمد و حرفی از دموکراسی و مردمگرایی زد و رفت؛ ما باز هم گفتیم "زرشک".
سر چای بعد از شام، همانطور که دوربین الجزیره روی میدان تحریر عقب و جلو میشد، من داشتم فکر میکردم بالاخره این ایمن محیالدین رفت بخوابد که پیداش نیست؛ گمانم 5 روزی میشد که بیوقفه یا داشت گزارش میداد یا وقتی روی صفحهی تلویزیون نبود، داشت توئیت میکرد.
این چند روز خیابانهای اطراف این میدان را مثل کف دستمان شناختیم بسکه دوربین الجزیره از میدان رفت سمت پل 6 اکتبر و برگشت. کمی هم سوئز و اسکندریه را گز کردهایم. امروز هم رفتیم پیوستیم به تظاهرات مجازی فیسبوکی در حمایت از مردم مصر. خطوط زندگی مجازی و حقیقیمان قاطی میشود گاهی.
۸۹/۱۱/۱۲
گرایشات چپ :)) بله این یک قلم جنس هم به وفور پیدا میشود در بساط من.