باز هم از دوستیهایم
بخشی از تصویری که از او در ذهن من مانده آمیخته است به تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری سال اول دبیرستان و بحثهای صد تا یک غاز بچههای رای اولی و حمایت سرسختانهی ما از خاتمی در برابر ایستادگی همهجانبهی حداد. تصویر ایستادن "ف" جلوی حداد و تذکر دادن به او که وقت تبلیغات تمام شده وقتی حداد ساعت 9 صبح روز اول خرداد داشت از ناطق حمایت میکرد. هفتهی قبلش هم همهمان را منع کرده بودند از آوردن پوستر و تشکیل ستاد دانشآموزی. ما هم داد و بیداد راه انداخته بودیم که چطور مدرسهی پسرانه ستادبازی آزاد است و کار خودمان را ادامه داده بودیم اگر چه با تهدید کم شدن نمره انضباط و اخم و تخم. یک امام جماعت هم آورده بودند برای نماز ظهرمان که "ذوب" بود و ما پشت سرش نمازمان را فرادی میخواندیم. عوضش حرص میخوردیم و میخندیدیم و خوش میگذشت. بعدش انتخابات مجلس ششم رسید و لیست پیشنهادی اصلاحطلبان که ما روزی چند بار توی مدرسه و مسیر رفت و آمدمان از خانه پخشش میکردیم و انتخابات شورای شهر هم به همین ترتیب. انتخابات هم که نبود ما برای خودمان سالگرد دوم خردادی چیزی جور میکردیم که زندگیمان یلخی نگذشته باشد. سال آخر، ماجرای کوی دانشگاه اتفاق افتاد و ما چون هنوز دانشجو نبودیم لینک مستقیم خبرهایمان "ف" بود که وصل بود به منبع.
چهار سال همکلاسی بودیم. چهار سال تمام "ف" از همهمان شق و رقتر و اتو کشیدهتر بود -- از همان اول مواظب ستون فقراتش بود! رنگ و آبش با ما فرق داشت. زبان انگلیسیاش از همهی ما بهتر بود. و کلاً نوع بحث و استدلالهایش از سن ما جلوتر بود. نسبت به نمرهی درس اجتماعیش هم حساس بود. هر دو جامعهشناسی خواندیم -- در دو دانشگاه متفاوت البته -- ولی او درسش تمام نشده، رفت.
سه سال پیش وقتی برای اولین بار گذارم افتاد به شهرش و دیدیم همدیگر را هر دو از خوشی ذوقمرگ بودیم. من هیچوقت نتوانسته بودم بفهمم او اینهمه سال دوری را چطور تاب آورده. حالا ولی میدانم که ایمان قشنگی دارد این خانوم "ف"؛ همان که سبب شده مستقل از وابستگیهایش تصمیم بگیرد و بایستد. نوع دینداریش مثل همان قبل بیتعصب و صلحجویانه است. خط و مرزهای معاشرتش با آدمها دقیق و مهربانانه است. گمانم با جامعهی دور و برش هم خوب کنار آمده. هنوز صورتش خندان و گونههاش صورتی است. بار اولی که بعد از آنهمه سال دیدمش اصلا توقع نداشتم آنطور گرم و دلچسب به استقبالمان بیاید؛ بسکه ایمیلهایش را دو سه تا درمیان جواب میداد و میدهد. از همان بار مدام فکر کردهام هر آدمی باید یک خانوم "ف" داشته باشد در زندگی که سبزی چشمهایش انرژی و نور تزریق کند به تنهایی و خاطراتش.
پ.ن. تولدت مبارک دخترجان