آلودهی شرابی و پاکیزه دامنی
چند سالی بود که حافظ اینطور دم به دم ما نداده بود و راه نیامده بود. کی تا به حال اینقدر رام دل ما شده بود اصلاً؟
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح امید که بد معتکف پرده غیب گو برون آی که کار شب تار آخر شد
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد
در ضمن، هرسال کسی از دوستان پیدا میشود که نقش مادربزرگ جمع را بازی کند و عدهای را جمع کند دور هم و سفرهای بیندازد برای شب یلدا، اینچنین.
پ.ن. تیتر هم از شفیعی کدکنی است.
:) در ابعاد و سایزهای مختلف موجود است.