آیینهی هماند تمامی عاشقان
سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۹، ۰۱:۲۷ ق.ظ
پسرکش بور و موفرفری و سفید بود؛ یکساله بود گمانم. مادر مضطرب و پریشان بچه به بغل، در صحن حرم حضرت عباس، نگاهش بین صفهای نماز مستاصل بود. دنبال جا میگشت برای نماز مغرب که هنوز اذانش را نگفته صفها پر شده بود. بساطمان را جمع و جور کردیم جایش دادیم کنار خودمان. شروع کرد نماز حاجت خواندن. بچه قرار نداشت. بغلش کردم؛ با هزار شکلک و شعر و طرایف الحیل آرام شد. بطری آبم را گرفت و سرش گرم بازی شد. نماز مادر که تمام شد از همان بطری به بچه آب* داد. بعد از نمازش وقتی فهمید ایرانی هستیم سر درد و دلش باز شد. عراقی بود ولی نه مثل صدها زن عراقیای که تا آن روز در حرمها دیده بودم که با چادرهای خاکآلود پاره درگوشی طلب صدقه میکردند. او چادرش نو بود. لباسش فاخر بود، بوی عطر میداد. گفت مریض است. گفت غده و سرطان. گفت بچهام و اشکهایش جاری شد ... رو به آسمان فریاد میکشید "یا عباس".
بعد از نماز منتظر دعای توسل حرم نشد؛ مرا بوسید و رفت. نام پسرش عباس بود.
* انگار در کربلا آب ملک خداست. بطری و لیوان پر آب هر جا باشد همه از سرش مینوشند. کسی حس مالکیت ندارد به آب ...
(+)
۸۹/۰۹/۲۳