از بیرون میبیند ما را
پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۴۶ ب.ظ
زمستان پیش که وارد دانشکدهی ما شد از یکی از بهترین اسکالرشیپهای کانادا با هم نشستیم سر کلاس آمار پیشرفته. از هفتهی سوم به بعد نیامد سر کلاس -- وحشت کرده بود مثل خود من که سال اول همین درس را برداشتم و به جلسهی سوم نرسیده حذفش کردم. دیگر ندیدمش تا همین ترم. کارولینا اتاق کارش کنار اتاق من است. بر عکس بیشتر بچههای نجوش اینجا، گرم است. رگ و ریشهی مجاری و آلمانی دارد. همسنیم. این روزها زیاد با هم میپریم. سر هم غر میزنیم. همدیگر را تحویل میگیریم وقتی کسی از موفقیتهامان با خبر نمیشود. همین چند هفتهی پیش فهمیدم دو دختر چهار و هفت ساله دارد این دخترک بلو باریک و یک دوست پسر (که بابای بچههاش نیست البته) -- سینگلمام به حساب میآید به هر حال. چندبار که ددلاین داشته و تا دیر وقت کار میکرده من رساندهامش در خانهی مامانش که دخترهاش را بردارد ببرد خانه.
یک شب ساعت از ده گذشته بود که میرفتیم خانه از من پرسید تو تنها زندگی میکنی؟ گفتم نه متاهلم. تعجب کرد و پرسید تا این وقت شب بیرونی همسرت ناراحت نمیشود؟ نگاهش کردم گفتم چرا باید ناراحت شود؟ گفت چون مسلمانها همسران سختگیری دارند. یکبار دیگر داشت از رابطههایش میگفت و من تحلیلش میکردم گفت تو که نباید نگاهت اینطور باشد باید دینمدارانه خط بکشی. گفتم دلیلی ندارد با قوانین خودم زندگی تو را تحلیل کنم. در ضمن اینکه حداقل جامعهی ایران با آنهمه ادعا در درون اینهمه خط کشی ندارد. میگوید پس چرا لیست دوستان فیسبوکت بستهاست. میگویم توجیهات سیاسی دارد بیشتر تا اخلاقی.
۸۹/۰۹/۰۴