چه حاجت است به گفتن؟
شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۸۹، ۱۰:۴۱ ق.ظ
آدم است دیگر؛ یکباره حس میکند باید چند نفر حتماً دور و برش باشند. چند نفر که خاصاند برایش. که بودن و نبودنشان فرق میکند برایش. لعنت به این فضای مجازی (و حتی تلفن)؛ اصلاً منظور از "دور و بر" قرتیگیری وبکمبازی و اینها نیست. همان سال اول که آمدم اینجا، چند ماه که گذشت فهمیدم آدم ارتباط وبکمی نیستم. دلتنگیام را بیشتر و حالم را بدتر و فاصله را چندبرابر مینمود. خلاصه که اینترنت و چت و کوفت جزو "دور و بر" حساب نمیشود. دور و بر یعنی همین که زنگ بزنی، نیمساعت بعدش آنجا باشی یا اینجا باشد.
آدم است دیگر؛ دلش میخواهد مثلاً برادرش دور و برش باشد ... که روز تولدش (همین چند روز پیش) هی بغض خرخرهاش را نگرفته باشد. که هی یادش نیفتد که بیست سال پیش، پسرک ریزه با مژههای فرفریش، چند روز خواب عصر تابستانه را دو در کرد و رفت از حوض پایین باغ، حلبحلب وزغ آورد و ریخت توی استخر بالا (با عمق دو متر) و پسفردا که همهی وزغها باد کردند و آمدند روی آب، نفهمید چرا اینطور شد ...
آدم است دیگر؛ میان بغضش یاد همچین چیزی میافتد و روی دور تند همهی بچهگیش را دوره میکند و قاهقاه میخندد -- همینطوری با خودش.
پ.ن: چرا من هیچ عکس دیگهای از بچهگیت ندارم پسر؟
۸۹/۰۷/۱۰