آسمان هنوز هم ابری است
دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۸۸، ۰۸:۵۸ ب.ظ
گمانم این دلشوره ی لعنتی قرار نیست دست از سر من بردارد. این "یعنی واقعاً چه اتفاقی افتاد و دارد می افتند" همچنان مثل خوره دارد تمام می کند من را. این بی انگیزگی مفرط را برای اولین بار توی زندگیم تجربه می کنم. این همه علی السویه بودن همه چیز را حتی در کنار مامان و نگار بعد از 4 سال. چقدر سخت است این روزها. چقدر پایان ندارد این دلشوره. داشتم چندتا کاریکاتور می دیدم از حول و حوش قبل و بعد انتخابات. انگار سالهای سال است طول کشیده اند این روزها. چقدر بی طاقت و کم حوصله شده ام. چقدر این بغض تمامی ندارد. چقدر احمقانه است این حال. چقدر دلتنگ ایرانم. چقدر دلتنگ آن شور و امید قبل انتخاباتم. چرا اینطور شد؟ چرا این کار رو کردند با ما؟ چه کاری بود کردیم خودمان با خودمان. چقدر هنوز گیجم. و پریشان. خدایا این ماه رجبت به چه درد می خورد وقتی هنوز من اینهمه آشفته ام؟
۸۸/۰۴/۰۸