روزهایی که زلزله می آید
ماجرا این است که خیلی از این دوستان، گذشته از روابط خانوادگیشان و گرایشات سیاسی شان، برای من قابل احترام و ارزشمندند به خاطر پیشینه ی دوستی مان و اینکه به هر حال با هر کدامشان مشترکاتی دارم که باعث دوستی مان شده است. ولی هر 4 سال یک بار سر انتخابات ریاست جمهوری ایران رابطه ام با بعضی از این دوستان دچار زلزله می شود. اگر چه بعد از خوابیدن تب انتخابات، این زلزله هم تمام می شود ولی خیلی وقتها بحث و گفتگوهامان در آن روزهای هول و تکان، باعث شده که دیگر مثل قبل به هم نزدیک نشویم. البته منطقی هم به نظر می رسد. جدای از اینکه سیاست چیزی نیست که من بتوانم زندگی ام را و دوستی هایم را جدای از آن تعریف کنم، طرز فکرها و تعصباتی که دوستان در برخورد با عقاید متفاوت و مخالف از خودشان بروز می دهند نکته ایست که باعث می شود من در حد و حدود دوستی ام با آنها تجدید نظر کنم. دقیق ترش این است که بگویم اگر چه من دوستانم را از فیلتر سیاسی، علمی، مذهبی، اقتصادی و غیره نمی گذرانم تا دوستشان داشته باشم ولی آنچه برای خودم واضح است این است که ادعاهای بی پایه و اساس و ابراز عقیده ی غیر متخصصانه به شدت آزارم می دهد. روزهای انتخابات، عرصه ای را فراهم می کند که در آن افراد میزان آگاهی خودشان را نه تنها از سیاست که از هر آنچه راجع به ایران است بروز دهند. و همچنین قدرت و سیر منطقی استدلالهاشان هم در بحث هاشان هویدا است. در این جور مواقع معمولاً می شود فهمید که طرف اصولاً راجع به جامعه ی ایران چطور فکر می کند، از چه منابعی اطلاعات می گیرد، چه منابعی را موثق می داند و به چه چیزهایی استناد می کند.
همه ی اینها را بافتم که بگویم دوباره رسیده ام به زلزله ها. گرچه این روزها بیش از گذشته یاد گرفته ام آرام حرف بزنم و منطقی تر استدلال کنم و گر چه یاد گرفته ام یک جاهایی فقط سکوت کنم، لبخند بزنم یا لبخندم را پنهان کنم ولی خواهی نخواهی زلزله اتفاق می افتد. مبنای زلزله هم این نیست که طرف مثل من فکر نمی کند پس باید طوری دیگری درباره اش قضاوت کنم. آنچه باعث تکان های شدید می شود این است که من خودم را ناگهان رو در روی آدمی می بینم که استدلال هایش بی منطق است و حاضر نیست از نوک دماغش آن طرف تر را ببیند. یا ادعاها و قضاوت های بی اساس دارد و حاضر نیست منابع اطلاعاتی اش را از حوزه ی خاله و دختر دایی و عمو و عمه اش فراتر ببرد. یا در بدترین حالت فکر می کند چون دختر/پسر فلان وزیر است پرونده ی همه ی ملت ایران زیر بغلش است و ما از همه چیز بی خبریم و فقط او است که می داند پشت پرده چه می گذرد. یا اینکه طرف یکهو می رود توی فاز توهم توطئه و فکر می کند من یا آن جمعی که داریم درباره ی انتخابات حرف می زنیم، همه به نحوی داریم به او توهین می کنیم. گاهی شده که ما به شدت از عملکرد رئیس جمهور -- نه لزوماً همین آقای دکتر، که در زمان خاتمی هم -- انتقاد کرده ایم و یکی از همین دوستان به خودش گرفته و کلاً میانه مان شکرآب شده است و مدتها طول کشیده تا دوباره درست کنیم روابطمان را.
همه ی اینها باعث نمی شود من این دوستانم را دیگر دوست نداشته باشم (دیده ای بعضی آدمها حماقت هاشان هم دوست داشتنی است) ولی خط و مرزهای دوستی ام جابجا می شود. جای این آدمها در ذهن من تغییر می کند. حداقل می فهمم که در کدام حیطه ها دیگر با این آدم حرف نخواهم زد.