و اما تلویزیون بیبیسی
چند وقتی هست که تب تلویزیون بیبیسی بدجور ملت را گرفته. من وقت نکرده ام که زیاد بشینم ببینم حرف حساب اینها چی هست. ولی اعتراف میکنم 2 باری که بیش از نیم ساعت نشستم پاش داشتم خفه میشدم از بسکه حرص خوردم و صفحه ام را بستم. شاید منای که این چند سال همه اش روی تحلیل محتوای رسانه ها کار کرده ام این همه ریز و جزء به جزء نگاه میکنم و میشنوم این همه تناقض را. ولی امیدوارم --یک کمی فقط-- که مخاطبان عام هم کمی فکر کنند که ته این جریان کجاست. من نه توهم توطئه دارم نسبت به بیبیسی نه میخواهم سر به تنش نباشد نه میخواهم فیلتر شود و نه هیچ چیز دیگر فقط میخواهم فکر کنم که صداهای دیگری هم میتواند بلند شود از گوشه و کنار این دنیا. صداهایی که لزوماً هیچ سنخیت و همخوانیای با محتوای بیبیسی و امثالش نداشته باشد و اگر بیبیسی خودش را آینهی واقعیت ها می داند آن دیگر صدا ها هم، کم آینه نیستند.
(یک پرانتز باز کنم این وسط: دیدن/شنیدن داستانی مثل "لاست" این خوبی را دارد که یکی مثل من را درست پرت می کند وسط چند وجهی بودن واقعیت --هنوز نمی گویم حقیقت--. هر پدیده ای، هر اتفاقی، هر عملی، هر رفتاری در جامعهی انسانی می تواند از زوایای مختلف تعریف و تحلیل و فهم شود. هر گروه انسانیای میتواند برای خودش واقعیت را طوری تعریف کنند --بی توجیه و گول مالیدن و این حرفها-- و گروه دیگر همآن واقعیت را کاملاً طور دیگری برداشت و تفهم کنند. واقعیت اتفاقات و رفتارها می تواند تبدیل به پدیده ای کاملاً نسبی شود که قضاوتی هم طبعاً در مورد درستی یا نادرستی اش نمی شود کرد به دلیل شرایط، فهم، و نحوهی فرهنگی-اجتماعی شدن گروه های متفاوت جامعهی انسانی. برخورد مسافران آن هواپیمای سقوط کرده با آن گروه دیگر ساکن در جزیره، سمبل همین نوع تفکر و معنای متکثر واقعیت واحد است.)
برگردم سر حرف خودم. از صبح که شروع کردم به جمع و جور بریز به پاش دیروزم این بیبیسی را هم باز کردم ببینم چی بلغور میکند. یک کم که گذشت شنیدم که برنامهی "امروزی ها"یش شروع شد. و صدایی -- خیلی آشنا-- می گوید: " محمدرضا جلائی پور هستم دانشجوی مقطع دکترای دانشگاه آکسفور، جامعهشناسی دین" طبیعتاً پریدم ببینم چه می گوید درباره ی انقلاب و نسل سوم و چهارم بعد از انقلاب. حرف تازه ای نزد. گفت این انقلاب هنوز کامل نشده و به نظرش انتخابات ریاست جمهوری دور بعد، کلی تعیین کننده است در اینکه این انقلاب میخواهد کدام طرفی برود. یک چیز دیگر هم گفت این بود که همه می گویند نسل بعد از انقلاب که ما باشیم متفاوت از نسلی که انقلاب کردند فکر و عمل می کنند ولی این واقعیت است که خود نسلی که انقلاب کرد حالا متفاوت فکر و عمل می کند مثالش هم هماین اصلاحطلب ها. (نقل به مضمون بود البته) نفر بعدی سایه درمانی بود. او هم از انقلاب گفت و از اینکه جنگ تاثیر مستقیم بیشتری روی زندگیش داشته تا انقلاب که در دوره اش نبوده و از پدر و مادرش خاطره اش را شنیده و گفت اگر او هم بود انقلاب میکرد حتماً چون همه تشخیص داده بودند که درستترین کار ممکن بوده در آن زمان. هر دوشان حرف های دیگری هم زدند. یک نکته این بود که کنار هم گذاشتن این دو تا --شما که فکر نمی کنید بیبیسی اینقدر احمق است که همینطوری روی هوا مصاحبه ها را بچیند کنار هم؟-- که مضموناً حرف هاشان خیلی با هم متفاوت نبود چیزی است که می شد رویش فکر کرد. به هر حال اگر مخاطب رضا را هم نشناسند نام خانوادگیش را که بشنود فکرش به طرف طیف روشنفکر و اصلاحطلب متمایل می شود خود به خود و البته بیبیسی هم اشاره ای به بافت دینی شخصیت اینگونه افراد و خانواده هایشان نمیکند. مخصوصاً اینکه من منتظر نفر سومی بودم که او هم در لندنی- اسکاتلندی- اروپایی- امریکایی دانشجو باشد و مونث باشد و حجاب داشته باشد که کمی من ِ بدبین به بیبیسی فکر کنم که "نه. خیلی هم یکطرفه به قاضی نمی رود". مثلاً همین همسر رضا کم تر از سایه بود؟ و در دسترس هم بود فکر کنم و همسو هم بود با حرف هایی که بیبیسی می خواست بشنود فکر کنم. ولی نفر سوم که بود؟ یک دختر با حجاب بود که دو تا ویژگی داشت: یکی اینکه توی ایران بود. و دیگر اینکه افغانی بود و در آرزوی آزادی افغانستان و اینکه روزی بتواند در جشنی "شکوهمند" مثل دهه فجر انقلاب ایران در افغانستان شرکت کند. فرقش با دو تای دیگر "اظهر من الشمس" است دیگر نه؟ بگذار من هم از ترفند خود بیبیسی و امثالش استفاده کنم: حالا که حرفم را زده ام این گوشه اضافه می کنم که من هیچ قسمت دیگری از این برنامه را در روزهای دیگر ندیده ام. شاید روزهای دیگر چیدمان و آدم های مصاحبه شونده طور دیگری بوده اند و من ندیده ام. ولی هماینی که دیدم به قدر کافی و وافی لجم را در آورد. نه برای اینکه من فکر میکنم آنها اشتباه فکر می کنند و این نیست آنچه آنها باید بگویند؛ برای همآن که گفتم. صداهای دیگری هم در این دنیا وجود دارد که امثال بیبیسی به صرافت پخششان نیست و اگر هم هست اینقدر حرفهای عمل میکند که آن صدای متفاوت هم، همنوا با بقیه محتوا شنیده شود.
دومین صحنهای هم که امروز دیدم از این تلویزیون این بود که دو تا مجری --یک دختر یک پسر طبق سنت رسانهای-- یک خط در میان دربارهی جنگ ایرن و عراق حرف زدند. (من خارج از متن می زنم یک کم چون نفهمیدم از کجا این برنامه شروع شد.) از وسطش چیدمان حرفها و ترتیبشان را می گویم خودتان حدیث مفصل بخوانید: هر دو مجری روی ایوان یک خانه ویلایی قدم می زنند در یک نقطهای می ایستند و شروع میکنند از جنگ ایران گفتن خانم مجری میگوید: در جنگ ایران تعداد قابل توجهی نیروی جنگندهی زیر 18 سال در جبهه ها وجود داشت و آقای مجری ادامه میدهد که البته این زیر 18 سال بودن نیروی رزمنده پدیده ایست که مخصوص ایران نیست فقط، و در خیلی از جنگ های دنیا اتفاق افتاده و می افتد. بعد صحنه هایی از جنگ یک کشور افریقایی را نشان می دهد و سربازان بچهسال را با اسلحه و لباس نظامی و اضافه می کند لیدر این گروه به خاطر استفاده از کودکان به عنوان نیروی جنگی الان در حال محاکمه و زندان است و این کودکانی هم که آن روزها برای او می جنگیدند الان جزو نیروهای درجهدار و رتبهدار نظامی آن کشورند و مثلاً یکیشان هماین حالا --21 سال بعد-- رهبر مبارزان است و تحت پیگرد قانونی. نشانش می دهد و روی صورتش متمرکز می شود. حالا دوباره آقا و خانم مجری را می بینیم که باز دربارهی حضور نیروهای زیر 18 سال در جنگ ایران حرف می زنند و مصاحبهی تصویری یکی از هماین بچهها در جبهههای جنگ ایران پخش میشود. آخرش همآن گوشهها تند و سریع اصافه می کند که البته شرکت اینها توی جنگ اجباری نبوده است و برنامه تمام می شود. و من مات مانده ام که دم خروس را باور کنم یا چه را؟
آخر آقای/خانم بیبیسی بس کن این فیلم بازی کردن را و این ادا درآوردن را. تا یک جایی تعاریف و فهم متعدد است از یک پدیده ی اجتماعی، حتی از یک تصویر. تو دقیقاً بگو منظورت از کنار هم چیدن رهبر شورشیان فلان کشور افریقایی که 21 سال پیش نیروهای نظامی شورشی دزدیده اندش و حالا خودش شده شورشی درجه 1 با آن پسرک پشت خاکریز جبههی ایران چه بود. اصل حرف تو در این گزارش این نبود که به مخاطب بگویی "البته برای بچه های زیر 18 سال ایرانی جبهه رفتن اجباری نبود" یعنی من فکر کنم اینقدر از تحلیل رسانه ها چیزی فهمیده ام که بدانم شبکهی حرفهای ای مثل بیبیسی بحث اصلی این نوع گزارشش را نمی گذارد برای خط آخر و بدو بدوی ته خداحافظی. نکتهی این گزارشت چه بود؟
الان اگر یکی از این سینهچاکان ذوقزدهی تلویزیون بیبیسی دم دستم بود قطعاً به جای بحث دربارهی این قضایا فقط "داد" می زدم سرش که چی می فهمد از این تلویزیون؟ چی به خوردمان می دهد؟ یک تئوری هست در مطالعات رسانه ای به نام "Agenda Setting" خیلی خواستید علمی بفهمید این حرفها را آن را بخوانید. من که دیگر بس که حرص خورده ام فکام درد گرفته از فشار دندانهایم رو هم.