وه چه خوش می آید اینجا بوی عشق
این جمله ها مال این روزهای من است. مال همین رفقای سفسطه گرم. مخصوص ترکاندن حباب های شک و تردید.
2- امشب می گفت اتفاقی که دارد این شبها می افتد را اگر به روحت عرضه کنی، دلت را می برد. دلت را می برد.
3- چقدر حرف های این دو شب به دلم نشسته است. چقدر فرق می کند با همهی این سالها. امشب می گفت واقعهای که در 10 محرم 61 اتفاق افتاد خود قرآن است. از آن جهت که سنگ محک است. و کدام از ماها خودمان را محک نمی زنیم با این سنگ؟ کداممان دائم این شبها نمی پرسیم از خودمان که اگر ما بودیم چه می کردیم؟ زیر کدام پرچم بودیم؟ حتی اگر همراه امام آمده بودیم، تضمینی بود که بمانیم تا آخرش یا مثل بعضی با اسب قیمتیمان به تاخت دور می شدیم که نشنویم حتی صدای "هل من ناصر"ش را؟ و مگر هماین حالا نمی کنیم؟ مگر هماین حالا کرور کرور مظلوم روی این زمین کشته نمی شود و ما نگاه می کنیم و نهایتش اشکی و آهی و همین. می گفت عاشورا خود قرآن است از آن جهت که همواره دارد اتفاق می افتد و بی زمان است. می گفت قصه شهادت حسین (ع) خود قرآن است از آن جهت که پر از ایهامهایی است از جنس ایهام های قرآن. و پر از اسراری است که هر بار می خوانیش تازه ترش بر روحت عرضه می شود.
4- این دو آیه را ببین:
قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَىٰ (شوری: 23)
قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِیلًا (فرقان: 57)