مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

چه کربلاست که عالم به هوش می آید

يكشنبه, ۸ دی ۱۳۸۷، ۱۱:۴۳ ق.ظ


بیایید امسال بخواهیم این اتفاق به روحمان عرضه شود. بیایید امسال بشنویم و بفهمیم. بیایید کمی تخیلمان را به کار بیندازیم. یک کم بیش‌تر و فراتر از تخیل‌های فانتزی روزمره‌مان. و ادراک کنیم که این روزها چه اتفاقی دارد می افتد. نمی خواهید بگویید که این اتفاق بزرگ یک بار در تاریخ افتاد و رفت و تمام شد؟ چه‌کسی است که خوب گوش کند و نشود "هل من ناصر" را هنوز هم؟ امشب فکر می‌کردم تخیل یکی از ارکان اساسی است که ما را در شرایط هم‌دردی دینی قرار می‌دهد. تخیل اگر نکنیم اگر نباشد چطور بفهمیم این‌شبها و روزها چه گذشته است 1400 سال پیش؟ چطور گریه کنیم؟ چطور این اتفاق به روح مان عرضه شود که نه فقط شنونده‌ی تاریخ باشیم که بفهمیمش.

امشب کسی این‌جا از تاریخ روز به روز آن روزها را گفت. و چه خوب گفت و چه دقیق فهمیدیم ما که از زمانی که نامه‌ها از کوفه رفت تا مکه تا روزی که پیک کشته شد، یک هفته‌ای بیش نبود. و چقدر ما شبیه مردم کوفه ایم این‌روزها. و چقدر ما شبیه آنهاییم که نامه می نویسیم و گریه می کنیم هر جمعه با ندبه‌مان و از در نیامده بیرون هم‌آنیم که هم‌آن.

۸۷/۱۰/۰۸

نظرات  (۱)

اوهوم؛ البته شخصا نگاهِ ایجابیِ سطورِ اول را بیش‌تر می‌پسندم تا تنزیهِ سطورِ آخر.




من هم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">