این ابزار مخل آرامش
رابطهام با تلفن هیچ خوب نیست حتی بیشتر از تلویزیون. تلویزیون بیچاره که اینهمه از طرف روشنفکر جماعت مورد غضب قرار گرفته هر چقدر هم به شعورت توهین کند، زندانیت نمی کند که. دست و پایت را هم نمی بندد. ولی تلفن تقریباً فلجت می کند. وقتی دم به دمش بدهی یعنی انتخابش کرده ای دیگر. فرق هم نمی کند آن طرف خط چه کسی باشد. مهم این است که تو ذهن و گوش و زبان و بیشتر مواقع دستت اسیر این رابطه است. گیر کرده ای. باید حواست به حرف های آن طرف خط باشد. باید جواب بدهی سوال هایش را. هر از چندی هم باید چیزکی بگویی حتی اگر سوالی نباشد محتوای حرفها. تلویزیون اما به تو کاری ندارد. خودتی که می نشینی پایش و معتادش می شوی. دست و پایت را هم نمی بندد. حتی فکر و ذهنت را هم اسیر نمی کند اگر نخواهی. خیلی ها را می شناسم که کارهای یدی شان را جلوی تلویزیون انجام می دهند مخصوصاً خانم های خانه داری که عادت کرده اند به اینکه صدایی توی خانه باشد وگرنه دلشان می گیرد. سر و صدا و تصویر آن تلویزیون حتی یک ذره هم اختلالی در کارهایشان ایجاد نمی کند. خیلی ها را هم می شناسم که پای تلویزیون تمام درس و مشقشان را هم انجام می دهند. ولی امان از تلفن.
پ.ن: سالهاست زنگ تلفن برایم حکم صدای موسیقیای را دارد که از پنجرهی باز همسایه توی خانه ام می ریزد. کاریش نمی شود کرد. هست. زنگ که می زند بیخیال به کار خودم ادامه می دهم. گاهی اگر گوشی کنار دستم باشد نگاهی به شماره بیندازم و پیش خودم بگویم اگر کار واجب داشته باشد پیغام می گذارد