آخرینباری که برای خودم مدادرنگی خریدم گمانم همانباری بود که هنوز ایران بودم و از شهرکتاب کتابی خریده بودم کنار صندوق پرداخت جعبههای کاهی استوانهای مداد رنگیهای مینیاتوری گذاشته بودند. شش رنگ. خوشم آمد خریدم. حالا هم پخش و پلاست بین باقی مداد رنگیهای آیه.
یکبار هم همین چند سال پیش آبرنگ مدادی خریدم (شاید هم مداد آبرنگی). از اینها که قیافهیشان مداد است ولی رنگهایشان قابلیت آبرنگ شدن دارند. آن «خوشههای خشم» را با آنها کشیده بودیم.
اینبار ولی طیف رنگ میخواستم. حداقل ده پانزده سبز و هفت هشت رنگ قهوهای و نیلی و قرمز و زرد. یک جعبهی ۱۶۸ رنگ از آمازون سفارش دادم آمد. برندش را نمیشناختم، نظر این و آن را خواندم و خریدم. آیه یک کتاب نقاشی برایم انتخاب کرده بود وقتی رفته بودیم برایش کتاب بخریم. نشستیم جلوی قفسههای کتابنقاشی بزرگسالان و با هم چهارصد و هفتادو و پنج کتاب را ورق زدیم. از طرحهای گل و بلبل و طبیعت گرفته تا داستانهای تصویری یا حیوانات تا تم فیلمها و سریالها. یک کتاب ماندالا برای خودش انتخاب کرد، نقشهای دایرهای و تو در تو. برای من یک کتاب کوچکتر با طرحهای پیچیدهی شرقی و هندی. گفت اینو دوست داری مامان. همانها را خریدیم و آمدیم بیرون.
از روزی که مدادرنگیها رسید بیشتر شبهای هفته با هم نقاشی کردهایم. رنگ انتخاب کردهایم طرح انتخاب کردهایم. تراش برقیمان که یکسالی آن گوشه خاک میخورد را هم آوردیم گذاشتیم کنار دستمان.
در راستای پیشنهادهای ربکا، یک گوشهای درست کردهایم برای همینکارهایمان، برای فراموشی، برای بیخیال دنیا و مافیها، منهای مبایل و ابزار اضافی. یک قفسهی سبدطور خریدهام که طبقهی اولش کتابهای نیمخوانده، طبقهی دوم مجلات و طبقهی سوم بساط نقاشی را گذاشتهایم. شبها قبل از مناسک خواب مدادها را پخش زمین میکنیم و رنگ به رنگ حرف میزنیم و داخل دایرهها و نقش و نگارها را پر میکنیم. سعی میکنیم راههای تازه برای رنگ کردن پیدا کنیم. کشف کردهایم مداد سفید چقدر به درد بخور است میان رنگها. سایه زدنمان حرفهای تر شده. ترکیب رنگهایمان قشنگتر شده. همه را تاریخ زدهام. شاید یکروز نمایشگاهشان کردیم.
رنگ کردن در کنار یادداشت روزانه نویسی و نقاشی کردن از پیشنهادهای معلمهای آیه بود برای تخلیهی ترسها و هیجانهای اضافهاش. ژن آریایی ایدهآلگرایی دارد خودش را به رخ میکشد در رفتارهایش و من را نگران کرده. بزرگ کردن دایرهی انتخابهایش هم از پیشنهادهای بعدیشان بود. ایجاد فضای شخصی بیشتر.
یکی از دلچسبترین انتخابهای اخیرش آشپزیست. نه اینطور که من چیزی بپزم او هم مشارکت کند. که خودش از کتابخانه کتاب جدی آشپزی یا شیرینیپزی بگیرد و چند روز با هم بخوانیم بعد تصمیم بگیرد کدامها را درست کنیم. یا مسابقات آشپزی و کیکپزی سریالی، یکی بعد از دیگری. قبلترها کارتونش را که میدید کمی از وقتش را نگه میداشت برای اینکه کمی هم از این مسابقات یا آموزشها ببیند، حالا ولی ۴۰ دقیقه وقت تلویزیونش را صرف مسابقات حرفهای میکند. از اینها که بشقابهایشان یک اثر هنریست. الان فرق بین سبکها و مواد مصرفی هندی و ایتالیایی و فرانسوی و عربی و ژاپنی و غیره را هم میداند. هر روز یک بساط جدید داریم در آشپزخانه.
اتفاق خوب بعدی کتابهای صوتیست. در راستای همان باز کردن محدودهی انتخاب، من از اینکه آیه روی آیپد کتاب گوش میکرد راضی نبودم. غیر از اینکه وسیلهی درس خواندن خودم است، اینکه بخواهم محدودیت ساعتی و یا قفل کردن باقی اپها را برایش بگذارم دوست نداشتم. هرچه سبک سنگین کردم چه ابزار دیگری مفید است به غیر از سیدیپلیر به نتیجهای نرسیدم. جزو لیست آرزوهای تولدش گذاشتم و بابا برایش خرید. شاید خیلی اولدفشن به نظر بیاید ولی من را به هدفم رساند. قفسهی کتابهای صوتی کتابخانهها هنوز پر است از سیدی. گرچه یکی از کتابدارها میگفت تا چند سال دیگر اینها جمع میشود ولی فعلا هستند.
خوبیش این است که هربار علاوه بر کتاب، سیدی داستان و موسیقی هم از کتابخانه میگیرد و میداند که حتی وقتی ما برایش کتاب نمیخوانیم خودش انتخابی برای شنیدن دارد و از این بابت خوشحال است. زمان گوش دادن به اینها دست خودش است که کی کدام را گوش کند و برای چه مدت؛ تا وقتی با کارهای روزمرهیمان (غذا و خواب و مدرسه و آداب اجتماعی) تداخل نداشته باشد.
گمانم در اسبابکشی جدید (بله احتمالا دوباره باید وسایلمان را روی کولمان بگذاریم و برویم جای دیگری)، باید تجدید نظر جدی روی اسباببازیها بکنیم. ۸۰ درصدشان باید واگذار شوند.