مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

از زمستان و صداهای گرم

سه شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۵۱ ب.ظ

صدای فیروز مثل ام‌کلثوم یا هایده از عمق خاطرات بچگی من نمی‌آید. فیروز را کرولینا به من معرفی کرد. وقتی هزار سال پیش می‌رفتم می‌نشستیم دور میز آشپزخانه‌اش و سعی می‌کردیم نوت‌های آمار پیش‌رفته را طوری بخوانیم که اقلا یکی‌مان سر دربیاورد و برای دیگری توضیح دهد. دکتر هیزکات (استاد کلاس) انگار به زبان چینی حرف می‌زد و ما هم ۱۰ سالی بود با عدد و رقم سر و کار نداشتیم ولی درس آمار اجباری را باید می‌گرفتیم. آن موقع زوشا و اولا دخترهای کرولینا بچه بودند و او باید حواسش به بازی آن‌ها هم بود. گاهی یک‌بسته ماکارونی خشک می‌ریخت توی سینی که رنگ کنند و به هم بچسبانند و نخ کنند که سرشان گرم شود تا ما مشق‌هایمان را بنویسیم. گاهی کتاب‌های معما و سرگرمی می‌داد دستشان. گاهی سفال رنگ می‌کردند و از این چیزها که من آن‌موقع برایم دغدغه نبود.


یکی از همان روزها که در شلوغی خانه‌اش سنگ روی سنگ بند نبود من یک بسته شیرینی نخودچی برایش بردم که درس بخوانیم. توی خانه صدای موسیقی عربی می‌آمد. از کرولینای لهستانی که هر کدام از دخترهاش از یک پدری جداگانه بودند البته هیچ‌چیز بعید نبود ولی صدا برای من آشنا نبود. گفت فیروز است. نمی‌شناسیش؟ گفتم نه. آن روز درس نخواندیم. نشستیم شیرینی نخودچی خوردیم و قهوه و درباره‌ی موسیقی عربی و ایرانی حرف زدیم. ظرف‌های کثیف را گذاشتیم در ماشین که شسته شوند و آشپزخانه‌اش را با هم مرتب کردیم. 

فیروز برای من شد آن موسیقی دل‌نشینی که وقتی هیچ‌چیز سرجایش نیست باید جاری باشد. مثل امروز که خانه بازار شام است و من از کارهام بیش از یک‌سال عقبم و آسمان هم همچنان ابر است ولی فیروز از کیفک انت شروع می‌کند و سلملی علیه را می‌خواند بعد هم با نسم علینا الهوا آن حال خوش را دوباره می‌دواند زیر پوستم.  
 
۹۷/۱۰/۱۸

نظرات  (۲)

چون تو تیتسوی سبز انگشتی هستی و بلدی دنیا را جای قشنگ‌تری کنی! هر میوه‌ای با دستان تو می‌تواند میوه‌ای بهشتی شود! 
پاسخ:
:)
همین درست است! کنار لیست کارهایت که یک سال عقب افتاده یک لیست از چیزهایی که خوشحالت می کند هم بزن. می تواند موثر باشد!
پاسخ:
یک مدل لیمو بار آوردیم که برا خوشحالی یک سال کافیه. زرد، ترش ملایم، پوست خیلی نازک، کوچیک، معطر. ترکیب کامکوآت و لیموی زرد :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">